باز هم ما آمدیم با یک قصه شب جذاب دیگر همراه ما باشید...
قصه شب
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. قصه امروز ما قصه یک ماهی کوچولو است. ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آب های غربی به این جا آمده اند.» ماهی پفی در حالی که باله هایش را تکان می داد، گفت: « من هم قبلاً آن جا زندگی کرده ام.»خانم هشت پا گفت: « چه خوب! من تا به حال آنجا را ندیده ام و خیلی دوست دارم درباره اش بیشتر بدانم. ماهی پفی ممکن است برای ما تعریف کنی؟» ماهی پفی گفت: « آنجا خیلی عجیب و غریب است. رنگ آب ارغوانی و پر از گیاهان خیلی بزرگی است که تا سطح آب رشد کرده اند. سنگ های خیلی بزرگی هم دارد.» خانم هشت پا گفت: « چه جالب! به به! دوست تازه مان هم آمد. سپس فرشته را نزدیک خود آورد و گفت: « بچه ها این فرشته است. » فرشته به همه سلام کرد. خانم هشت پا به او گفت: « فرشته جان اگر ممکن است از جایی که آمدی، بیشتر برای بچه ها بگو. » فرشته گفت: « جایی که من بودم با این جا خیلی فرق ندارد، به جز اینکه آب های آن جا سبز رنگ و رویایی است. خیلی هم شفاف و تمیز.» ماهی رنگین کمان به فرشته گفت: « ولی من فکر می کردم آب آن جا ارغوانی است! » فرشته گفت: « نه اینطور نیست. »
در همین لحظه همه ماهی ها با ناراحتی به ماهی پفی برگشتند. ماهی پفی فریاد زد: « منظورم این بود که وقتی خورشید در آن جا غروب می کند، آب ارغوانی می شود.» خانم هشت پا با مهربانی به ماهی پفی گفت: « عیبی ندارد. من هم مثل تو، داستان های عجیب را دوست دارم. » بعد از ناهار همه ماهی ها به طرف کشتی غرق شده رفتند تا در کنار بازی کنند. زردک به ماهی پفی گفت: « برای فرشته تعریف کن که کشتی چه جوری غرق شده.» همه ماهی ها دور ماهی پفی جمع شدند و یک صدا با هم گفتند: « زود باش! تعریف کن.» ماهی پفی گفت: « شبی تاریک و طوفانی بود. کشتی بار سنگینی را با خودش می برد. برای ادامه مسیر، ناخدا می بایست از بار آن کم کند، پس فرمان داد…» ناگهان فرشته با هیجان گفت: « بارهای روی عرشه را به دریا بیندازید!» بعد با خجالت رو به ماهی پفی کرد: « معذرت می خواهم که حرفت را قطع کردم. آخر من اینجای داستان را دوست دارم.» ماهی رنگین کمان در حالی که تعجب کرده بود از فرشته پرسید: « یعنی تو هم این داستان را شنیده ای؟ » فرشته گفت: « بله، این داستان معروفی در مورد کشتی غرق شده ای است که به صخره های پروانه در دوردست برخورد کرده است.» زردک از ماهی پفی پرسید: « ولی تو گفته بودی که این داستان همین جا اتفاق افتاده !» مروارید گفت: « اما اینجا که صخره ندارد، پس حرف فرشته درست است.» دم تیغی گفت: « به نظر من هم همین طور است.» ماهی رنگین کمان از ماهی پفی پرسید: « راستش را بگو، آیا داستان خیالی برای ما تعریف کرده ای؟» در همین لحظه زنگ کلاس زده شد و ماهی پفی، خوشحال، زودتر از همه و با عجله به طرف کلاس شنا کرد.
خانم هشت پا در کلاس بعداز ظهر گفت: « بچه های من! درس امروز در مورد سرزمین صدف هاست. تا حالا کسی از شما به این سرزمین زیبا و جالب رفته؟» فرشته گفت: « بله، من رفتم.» ماهی پفی گفت: « من هم همینطور!» خانم هشت پا گفت: « عالیه! خب من می خواهم در مورد آن جا بیشتر بدانم. فرشته تو اول بگو.» فرشته گفت: « در آن جا به هر طرف که نگاه می کنی پر از صدف است. اگر حتی یک شن خیلی ریز داخل صدف بیفتد، بعد از مدتی به مروارید زیبایی تبدیل می شود. اما پیدا کردن مروارید خیلی سخت است. من حتی یک دانه هم پیدا نکردم.» ماهی پفی زود گفت: « اما من یکی پیدا کرده ام!» ماهی رنگین کمان با شیطنت گفت: « شاید هم یک دروغ بزرگ بوده!» همه ماهی ها مطمئن بودند که ماهی پفی مرواریدی پیدا نکرده و هیچ وقت به سرزمین صدف ها نرفته است. ماهی پفی با ناراحتی فریاد زد: « ولی من واقعاً به آن جا رفته ام.» در همین لحظه خانم هشت پا با مهربانی گفت: « بچه ها بس کنید. وقتی ماهی پفی می گوید به آن جا رفته ام، پس حتماً رفته است.» بعد خانم هشت پا از شاگردانش خواست تا هر کس مرواریدی دارد، فردا آن را به کلاس بیاورد. فردای آن روز ماهی پفی گفت: « خانم معلم، من یک مروارید آورده ام.» هیچ کدام از ماهی ها حرف او را باور نکردند. اما وقتی ماهی پفی مروارید را جلوی چشم آن ها گرفت، همه گفتند: « وای چه قدر می درخشد. « خیلی هم بزرگ است» « تو واقعاً یک مروارید پیدا کرده ای.» فرشته هم به ماهی پفی گفت: « این زیباترین مرواریدی است که تا به حال دیده ام! تو تنها ماهی هستی که بیش از اندازه از چیزی تعریف می کنی!» ماهی پفی خندید و گفت: « بله همین طور است.» فرشته گفت: « من کتاب جالبی درباره داستان های دریایی دارم که می توانیم با هم بخوانیم.» ماهی پفی گفت: « همان کتابی که در آن، داستان کشتی غرق شده آمده؟ من آن را میلیون ها بار خوانده ام! اما با این حال دوست دارم با تو دوباره آن را بخوانم.»
آن روز، از صبح تا شب، آقاگوسفنده و خانم گوسفنده و بزچلاقه نتوانستند از آغل بیرون بروند. در آسمان باز شده بود و بارانی یک ریز می بارید. آقاگوسفنده و خانم گوسفنده و بزچلاقه با علوفه خشکی که توی آغل داشتند، شکمشان را سیر کردند و شب که شد، هر کدام گوشه ای خوابیدند.
نصفه های شب بود که هرسه تاشان از خواب پریدند و دیدند آب باران از گوش های راه پیدا کرده و کف آغل را خیس کرده است. خوابیدن روی زمین گل آلود و نمناک امکان نداشت.
آقاگوسفنده گفت: «نمی دانم. راه چاره ای به نظرم نمی رسد. یا باید روی همین زمین گل آلوده بخوابیم یا تا صبح بیدار بمانیم و ببینیم صبح که شد، چه کسی به دادمان می رسد. »
خانم گوسفنده گفت: «روی گل و لای بخوابیم یا تا صبح بیدار بمانیم؟ این هم شد راه چاره؟ نمی دانم تو با این عقل و هوشت، چرا مشکل گشای مردم دنیا نشده ای! بلند شو مَرد! کاری بکن! »
آقاگوسفنده گفت: «چه کار کنم؟ تو که دست تمام عاقلان دنیا را از پشت بسته ای، بگو که توی این تاریکی شب، چه می توانم بکنم؟ »
خانم گوسفنده گفت: «چه می دانم؟ برو ببین آب از کجا به آغل راه پیدا کرده. راه ورود آب را ببند.
آغلمان را آب برداشت آقا! بجنب! من که نمی توانم تا صبح سر چهار تا دست و پاهام بیدار بمانم. »
آقاگوسفنده گفت: «بستن راه ورود آب، بیل می خواهد، کلنگ می خواهد، زور بازو می خواهد که هیچ کدامش را ما گوسفندها نداریم. »
خانم گوسفنده گفت: «این را که خودم هم می دانم که بیل و کلنگ نداریم. اینکه دیگر گفتن ندارد. »
آقاگوسفنده که از غرغر کردن خانم گوسفنده عصبانی شده بود، صدایش را بلند کرد و گفت: «مثل اینکه تو هم جز مسخره کردن من، کار دیگری بلد نیستی. فکر می کنی خودت خیلی می فهمی؟ این راه حل که باید راه ورود آب بسته شود، به فکر هر بره ای هم می رسد. »
خانم گوسفنده که دید آقا گوسفنده هم حق دارد و هم خیلی از دستش عصبانی شده، دیگر حرفی نزد و بغض کرد و حالا گریه نکن، کی گریه کن.
بزچلاقه با اینکه کنار آقاگوسفنده و خانم گوسفنده ایستاده بود، حرفهای آنها را نمی شنید. از همان اول هم فهمیده بود که نه امکانات و قدرت بستن راه ورود آب را دارد و نه می تواند شب تا صبح روی چهار لنگه دست و پایش بایستد و بیدار بماند. با این که خوابش می آمد، فکر کرد و فکر کرد. ناگهان، انگار که به راه حل درستی رسیده باشد، جستی زد و به طرف کُپه علوفه های خشک رفت. آقاگوسفنده و خانم گوسفنده وقتی حرکت یکباره بزچلاقه را دیدند، از گریه و دعوا دست برداشتند، ببینند دوستشان چه می کند. بزچلاقه با سر به جان بسته های علوفه های خشک افتاد. به آنها شاخ می زد و سعی می کرد جا به جایشان کند. آقاگوسفنده و خانم گوسفنده چشم دوخته بودند به بزچلاقه و نمی دانستند می خواهد چه کار کند. بزچلاقه آنقدر سرش را به کپه های علوفه خشک کوبید که توانست آ نها را کنار هم قرار دهد و با کنار هم گذاشتن آنها، تختخواب بزرگی که شب وحشتناک آقا گوسفنده خیلی هم از زمین نمناک فاصله داشت، بسازد. و خانم گوسفنده کارش که تمام شد، بدون اینکه به دوستانش چیزی بگوید، به بالای کپه علوفه های خشک جست زد و دراز کشید. خسته شده بود. خواب بعد از خستگی دلنشین بود. آقاگوسفنده و خانم گوسفنده نگاهی به یکدیگر انداختند و گفتند که چرا این راه حل به فکر ما دو تا نرسید. بعد، از تختخواب علوف های بزچلاقه بالا رفتند و روی آن دراز کشیدند که بخوابند. خانم گوسفنده گفت: «اگر بزچلاقه نبود، ما چه کار می کردیم.
اگر خوب و منظم تمرین کنید، احتمالاً در پایان این برنامۀاولین کتاب کوچک خودتان را مینویسید. البته برای انتشار کاغذی نوشتههایتان هیچوقت عجله نکنید. در آغاز راه، اینترنت بستر خوبی برای انتشار نوشتهها و دریافت بازخورد است.
«نویسنده کسی است که نوشتن برای او آسان است؛ اگر چه محصول کارش متوسط باشد.» پس نویسنده، کسی است که از نوشتن نمیهراسد؛ بلکه آن را دوست دارد و از آن لذت میبرد. کسی که نوشتن برای او، به آسانی و شیرینی گشتوگذار در طبیعت باشد، نویسنده است؛ حتی اگر آنچه مینویسد، چشمها را خیره نکند. این گمان که نویسنده، باید با هر نوشتۀ خود، خوانندهاش را شگفتزده کند و به تحسین و اعجاب وا دارد، دور از آبادی است. اگر کسی، به همان راحتی که میگوید، بنویسد، نویسنده است؛ اگر چه دیگران، به سختی و با رنج فراوان، بهتر از او بنویسند. (نقل از کتاب خارج از نوبت)
قانون طلایی نویسندگی به این شرح است:
راحتنوشتن + بسیارنوشتن = زیبایی و سنجیدگی
تصور میکنیم تاکنون جستهگریخته دست به قلم بردهاید، اما هنوز حرفهای نشدهاید.
کمی دربارۀ تعریف نویسندگیِ حرفهای بدانیم:
یک تعریف نویسندگی حرفهای میگوید:
نویسندۀ حرفهای فردی است که جز نوشتن کار دیگری انجام نمیدهد.
تعریف دیگر میگوید:
نویسندۀ حرفهای کسی است که شغل او نویسندگی است و از راه دیگری امرار معاش نمیکند.
اما بیایید فعلاً تعریف زیر را به عنوان یک قرارداد مشترک بپذیریم:
نویسندۀ حرفهای کسی است که هر روز مینویسد.
این تعریف به ما کمک میکند که در ابتدای کار بهتر و منظمتر بنویسیم؛ و در این رهگذر عضلات نویسندگی خودمان را تقویت کنیم.
کلمۀ مورد علاقۀ شما چیست؟ محبوبترین واژهای را که دوست دارید قاب کنید و بزنید روی دیوار اتاقتان.
این کلمه را در گوگل سرچ کنید. سعی کنید تمام لینکهای صفحۀ اول را باز کنید و نگاهی به آنها بیندازید.
گزارشی ۵۰۰ کلمهای از جستجوی این واژه و مطالعۀ نتایجی که به آنها برخوردید بنویسید. چقدر با تصور شما متفاوت بود؟ آیا به ایدۀ جالبی برخورد کردید؟ آیا فکر نمیکنید فضای محتوای فارسی در وب فقیر است و جای زیادی برای رشد و دیده شدن دارید؟
با این تمرین علاوه بر دقت بیشتر روی فرایندهای گوگل، هوش کلامی خودتان را افزایش میدهید.
این تمرین به شما کمک میکند تا:
روی کلمهها و اهمیت آنها حساستر شوید.
هر داستانی صدای خودش را دارد، درست همانطور که هر شخصی صدای خودش را دارد. -کیت گرویل
نویسندگی داستانی یا غیر داستانی؟
با خواندن مطالب قسمت اول ممکن است با خودتان بگویید: «من میخواهم رمان بنویسم. اینها که شما گفتید دربارۀ نویسندگی در دنیای اینترنت است.» پس آماده باشید که یک بار برای همیشه تکلیف انواع مختلف نویسندگی را روشن کنیم.
فرقی نمیکند بخواهید مقاله بنویسید، شعر و ترانه بگویید، در نگارش فیلمنامهای مشارکت کنید یا گزارشی برای روزنامه تهیه کنید در هر صورت ما به عنوان نویسنده باید داستانگویی را بلد باشیم.
نویسندگی داستانی (تخیلی) و نویسندگی غیرداستانی (غیر تخیلی) دو نوع نویسندگی هستند. بازار نشر هم کتابها را به همین صورت تقسیمبندی میکند.
انواع نویسندگی
آیا لازم است که حتماً فعالیت در یکی از این دو گروه را انتخاب کنیم؟
به طور حتم خیر، انتخاب نویسندگی داستانی یا غیرداستانی بسته به سلیقه و توانمندهای شماست. بسیاری از کتابهای غیرداستانی خوب توسط داستاننویسها خلق شدهاند.
حالا تصور میکنیم شما میخواهید نویسندۀ غیرداستانی بشوید و به نوشتن کتاب در حوزههای مدیریت، کسبوکار و توسعه فردی علاقهمندید.
نباید فراموش کنیم که نویسندۀ غیرداستانی بودن به این معنا نیست که داستانگویی را بلد نباشیم. معمولاً نویسندههای موفق غیرداستانی اشاره میکنند که چند رمان چاپ نشده توی کشوی میزشان دارند.
خب چطوری میتوانیم به لحن خوبی در داستانگویی برسیم. آن توصیۀ کلیشهای که همچنان پابرجاست: باید تا جایی که میتوانیم داستان بخوانیم.
برای داشتن زندگی خلاق به مجوز هیچکس احتیاج ندارید.
-الیزابت گیلبرت
اگر استعداد ندارید اصلا جای نگرانی نیست
برای نویسنده شدن بهترین موهبت همین است که استعداد نداشته باشید و به طور کلی قید وجود ذرهای استعداد را بزنید!
نگرانی دربارۀ میزان استعدادتان ممکن است به کلی شما را از مسیر نویسندگی منحرف کند. پس چه بهتر که کلاً این موضوع را نادیده بگیرد. به نظر میرسد همین که اشتیاق نویسنده شدن دارید کافی است. بقیه ماجرا به کار سخت و مداومت شما در مسیر نوشتن بستگی دارد.
آنی سکستونمیگوید: «گاهی دهها صفحه چرندیات محض مینویسم تا به یک جملۀ درست برسم.»
تصور کنید فایل ورد را باز کردهاید و میخواهید یک مقالۀ مهم بنویسید.
تقریباً محال است که در همان سطرهای اول بتوانید به افکارتان جریان منظمی بدهید و جملات درستی بنویسید.
پس شروع کنید به نوشتن چیزهای بیهوده، از سرو صداهای اطراف بنویسید اصلا نترسید.
تا جایی که میتوانید جزییات ظاهراً اضافه را توصیف کنید. تأثیر شگفتانگیز آن را وقتی نویسندۀ حرفهای شدید میفهمید.
قاعده ۱۰ برابر ربطی به آموزش، استعداد، ارتباطات، فرصتهای خوب، پول، فناوری، در صنعت درست قرار گرفتن یا حتی در زمان و مکان درست قرار گرفتن ندارد. در هر موردی که شخصی در آن به سطوح عظیمی از موفقیت دست یافته است -فرقی نمیکند چه کسی باشد، نویسنده، کارآفرآفرین یا سیاستمدار- تضمین میدهم او در زمان ترقی و کسب موفقیتش از قاعده ۱۰ برابر استفاده کرده است.
نویسندۀ راستین، چیزی برای گفتن ندارد، تنها شیوهای برای حرف زدن دارد.
آلن رب گریه
آنقدر نوشته و کتاب خوب هست که اگر تا آخر عمر هم از صبح تا شب در حال مطالعه باشیم، باز هم نمیتوانیم کسری از آنها را بخوانیم. پس توی این شلوغی چرا باید ما هم به جمع کثیر نویسندهها اضافه شویم؟
برای اینکه فکر میکنیم تجربیاتی داریم و حرفهایی در سرمان هست که ارزش اشتراکگذرای با دیگران را دارند.
موضوع این نیست که چه میگوییم، موضوع چگونه گفتن است. یک لحظه قصۀ به همۀ قصههای عاشقانهای که تاحال خوانده یا دیدهاید فکر کنید، همان الگوی قصۀ لیلی و مجنون است. رومئو و ژولیت و تایتیانیک و شبهای روشن هم با همین الگو نوشته شدهاند.
آنچه یک داستان را از تمام داستانهای دیگر متمایز میکند چگونه گفتن آن است.
اگر میخواهی روی هنرت کار کنی، روی زندگیات کار کن.
آنتون چخوف
عادتهای غیرنوشتاری
برای تمرین نوشتن لزوماً بنا نیست همیشه در حال نوشتن هستیم. بسیار از کارهای غیرنوشتاری نیز میتوانند به عنوان عادتهای مکمل نویسندگی به افزایش خلاقیت ما کمک کنند.
فقط افکاری که در هنگام قدم زدن به ذهن خطور میکنند با ارزش هستند.
چاندرا موریلا بیل در مقالهای با عنوان بهتر نوشتن بدون نوشتن یک کلمه دربارۀ اهمیت قدم زدن میگوید:
«در حین کار، گاهی حس میکنید به بنبست رسیدهاید یا نیروی کافی برای ادامۀ نوشتن ندارید. ورزش باعث میشود اکسیژن لازم جذب مغز شود و کارکرد آن بیشتر شود. گاهی فکر کردن زیاد باعث سرکوب خلاقیت میشود. در حالی که مغز نیاز به انرژی و استراحت دارد. وقتی قدم میزنید، رنگ خانهها، گلها و شکل ابرها را میبینید. در خیابان علائم و چیزهایی را میبینید که در حالت عادی به آنها هیچ توجهی نمیکردهاید. حتی پنجرهها و پردهها هم میتوانند الهامبخش باشند.»
یک دلیل ساده و روشن برای پیادهروی این است که ذهن، در اثر کمتحرکی کند میشود.
غالباً ممکن است از باشگاه رفتن و هزینه کردن برای هر نوع ورزشی احساس ناخوشایندی داشته باشیم.
در این میان پیادهروی چارۀ کار است. نه وسیلۀ خاصی میخواهد و نه مهارتی که نیاز به یادگیری داشته باشد. دوست دارید مهارت پیادهوری را یاد بگیرید؟
اینگونه است:
-از درب خانه یا محل کارتان بیرون میزنید.
-شروع میکنید به راه رفتن.
-بعد از حداقل ۲۵ دقیقه برمیگردید یا هر کاری دلتان خواست میکنید. تمام.
۲۵ دقیقه پیادهروی روزانه کافی است. میتوانید چند ایستگاه زودتر از اتوبوس یا مترو پیاده شوید و به خانه برگردید. یادتان باشد راه رفتن روی تردمیل پیادهوری نیست!
بعد از اینکه از پیادهروی برگشتید اگر بتوانید حتی شده ۱۰ خط هم بنویسید عالی است، شگفتزده میشوید.
کشف رمز و رازهای نویسندگی با رونویسی
برای نویسنده، خواندن کافی نیست. شاید حتی مطالعۀ پنجبارۀ یک کتاب هم کافی نباشد. ما باید بتوانیم رمز و راز نثر و تکنیکهای به کار رفته در آثار نویسندگان بزرگ را کشف کنیم.
برای نویسنده شدن باید معلم سختگیر خودتان باشید، معلمی که هر روز مشق میدهد و در صورت حاضر نبودن تکالیف، تنبیه میکند.
میخواهید به تأثیر شگفتانگیز رونویسی پی ببرید؟ یک بار پس از نیم تا یک ساعت رونویسی از متن مورد علاقهتان، سعی کنید بخشی از خاطرات قدیمی خودتان را بنویسید.
مارسی کاهان در مقالهای با عنوان یادگیری از نوشتههای دیگران محسنات خواندن آثار نویسندگان دیگر را اینگونه توصیف میکند:
هر یک از این آثار از زاویۀ دیگری به جهان نگریستهاند، که آشنایی با نگاههای متفاوت برای هر نویسندهای ضروری است.
هر نویسندهای برای توصیف شخصیتهای خود از روش تازهای استفاده کرده، با این روش میتوانید شخصیتهای خودتان را بهتر و ملموستر معرفی کنید.
زندگی مملو از اتفاقات و حوادث پیشبینیناپذیر است. نویسندگان چگونه از این موضوع بهره بردهاند؟
چگونه میتوانیم خواننده را از حالت عادی به حالت غیر عادی بکشانیم؟ دو ابزار این کار استعاره و تشبیه است.
پیشنهاد میکنم یک مقاله یا داستان کوتاه انتخاب کنید. سه بار از روی آن بنویسید.
معجزۀ کلمات
نویسندگی یعنی مدیریت کلمات. سونیا شوکه میگوید:
«کلمات شما همان آجرها و مصالحی هستند که رؤیاهایتان را با آنها میسازید. کلمات شما بزرگترین قدرتیاند که در اختیار دارید. کلماتی که انتخاب و استفاده میکنید همان زندگیای که تجربه میکنید را، میسازند.»
نویسنده چوپان کلمات است. این ما هستیم که باید نگهبان کلمات باشیم.
پس بیاید چوپان خوبی باشیم!
آموزش نویسندگی: کتابها، کلاسها و کارگاههای نویسندگی
بسیار خب، اگر شوق یادگیری نویسندگی تمام وجودمان را گرفته باشد، احتمالاً یکی از اولین فکرهایی که به ذهنمان میرسد حضور در کلاسها و کارگاههای نویسندگی است. معمولاً به شکل سنتی ما نظر مثبتی به کلاسهای فیزیکی داریم و یادگیری به این روش را اثربخشتر میدانیم.
البته امروزه در سراسر جهان یادگیری آنلاین روزبهروز قدرتمندتر میشود؛ در ایران به دورههای نویسندگی آنلاین به صورت جدی پرداخته نمیشود.
به هر حال به نظر میرسد با حضور در کلاسهای نویسندگی میتوان با سرعت بسیار بیشتری چیزهایی آموخت که در صورت عدم حضور در کلاس ممکن است پس از صرف هزینهها و آزمون و خطاهای بسیار به آنها دست بیابیم.
حضور در کلاسهای نویسندگی باعث میشود تا ما نوشتن را جدیتر بگیریم..
علت اصلی که همچنان وبلاگنویسی میکنم، این است که به من انرژی میدهد. به من انگیزۀ ادامۀ کار میدهد.
یکی از نکات جالب نوشتن در فضای آنلاین این است که گاهی یک نفر میتواند با صفحۀ شخصیاش میلیونها ببینده را جذب کند و گاهی هم دهها نفر با داشتن رسانهای بزرگ، در جذب تعداد انگشتشماری از مخاطب ناتوان میمانند.
با نوشتن در فضای آنلاین شما میآموزید که چگونه با محدویتها و هزینههای کمی مخاطبان اختصاصی خودتان را داشته باشید؛ و ایدههایتان را با سرعت بالایی در عمل بیازمایید.
وبلاگنویسی ونوشتن در شبکه های اجتماعی را میتوان مؤثرترین و حرفهایترین روش ارتباط و تأثیرگذاری نویسندههای عصر حاضر دانست.
از آن نوع کتابهایی که دوست داری بخری و بخوانی، بنویس. اولین خواننده و بهترین منتقد آثارت خودت هستی؛ البته اگر صادق باشی.
تام کلنسی
«تنها یک راه وجود دارد که آقای آسیموف توانسته باشد بیش از یکصد کتاب بنویسید: نظم و انضباط شخصی و مهار جدی خویشتن. او گاهی در یک سال چندین کتاب مینوشت، آن هم نه کتابهای ساده و مختصر، برخی از آنها کاملاً علمی هستند.
وقتی میبینیم برای برخی افراد نوشتن یک نامۀ ساده، یک روز تمام وقت میگیرد، روشن میشود که او چنان منضبط و تعلیمدیده بود که در آن مقطع از زندگی خود، میتوانست در یک روز فصل کاملی از یک کتاب را بنویسد. برخی از مردم با رنج و زحمت بسیار در تمام عمر خود تنها یک کتاب مینویسند. در حالی که این مرد فصل به فصل در هر سال، سه یا چهار کتاب مینوشت. چگونه ممکن است؟ چون میدانست چه میخواهد، میدانست تنها با کار سخت میتواند خواستۀ خود را به دست آورد و به همین دلیل به جای گریز از دشواری کار، با آن رودررو میشد و این یکی از راههای مهار خویشتن است.»
صادق باشید در نوشتن
حالا یک روز تمام را خالی کنید،
بدون وقفه یک کتاب ۲۰ صفحهای بنویسید. لازم نیست تمام روز پشت رایانه باشید بلکه صرف چهار پنج ساعت وقت ناپیوسته برای نوشتن یک کتاب کوچک ۲۰ صفحهای کافی است...
ظاهرا آموزش ما در این بخش به پایان رسیده البته کار ما تمام نشده و به مرور سعی میکنیم هر هفته چند مطلب مرتبط با برنامۀ «چگونه نویسنده شویم؟» منتشر کنیم تا بحثها به تدریج کامل بشوند موفق باشید.
آقای خروس، در شهربازی حیوانات، صاحب یک چرخدستی کوچک بود و بچهها را در شهربازی میچرخاند، اما امروز، وقتی از خواب بیدار شد، سرش خیلی درد میکرد و تب داشت.
اگر پیش بچهها میرفت، آنها هم مریض میشدند، اگر هم نمیرفت، دلش پیش بچههایی بود که به آنها قول داده بود امروز، آنها را سوار چرخدستی کند؛ اگر نمیرفت، آنها حتما ناراحت میشدند.
آقای کلاغ، مثل همیشه، لنگه جورابش را گم کرده بود. با خودش گفت: «شاید پیش خروس باشد.» رفت تا از او سوال کند که دید خروس بیچاره، بیمار و خیلی ناراحت بچههاست.
آقای کلاغ، آنقدر برای خروس ناراحت شد که جورابش را فراموش کرد و به آقای خروس گفت: «باید استراحت کنی تا خوب بشی. نگران بچهها نباش. خب، یک روز دیگه، اونها رو در شهربازی میچرخونی.» آقای خروس گفت: «من به اونها قول دادهام و نمیخوام اونها ناراحت بشن.» خروس، این را گفت و با درد، آب دهانش را قورت داد.
آقای کلاغ، کمی قدم زد و بعد، با هیجان، به خروس گفت: «تو، اصلا نگران نباش و استراحت کن. من میتونم امروز، بهجای تو، اونها رو به گردش ببرم؛ خوبه؟» آقای خروس خیلی خوشحال شد و از آقای کلاغ خیلی تشکر کرد.
آقای کلاغ، سریع، به شهربازی رفت. بچهها، همه منتظر بودند تا سوار چرخدستی شوند. آقای کلاغ، به هر کدام از آنها، یک بادکنک زیبا داد و شروع کرد به آواز خواندن برای آنها.
آن روز، هم بچهها گردش کردند، هم آقای خروس استراحت کرد و هم آقای کلاغ کاری کرد که آقای خروس، بدقولی نکرده باشد.
بسیاری معتقدند که توانایی نویسندگی و نوشتن خوب، استعدادی است که تنها قشر خاصی آن را دارا میباشند. این افراد تصور میکنند انسانها دو دستهاند: دسته اول کسانی که نویسندگان ماهری هستند و ناخودآگاه خوب مینویسند و دسته دوم افراد بیچارهای که تلاش آنها برای بهتر نوشتن بیفایده و ناامیدکننده است.
ولی این طرز تفکر درست نیست و شما هم سعی کنید آن را باور نکنید. در واقع خوب نوشتن نوعی هنر است که با تفکر و الهام مرتبط بوده و همه ما قادر هستیم بهترین متنها را بنویسیم.
در دنیای جدید که محتوا و شبکههای اجتماعی بر بسیاری از امور تأثیرگذار بوده و نقش مهمی ایفا میکنند، ما هم برای اینکه در صحنه حضور داشته باشیم و در یک صنعت خاص، کسبوکار مدنظرمان و یا ساخت برند شخصیمان موفق شویم، باید بتوانیم بهترین متنها را نوشته و منتشر کنیم.
همه افراد این قابلیت و توانایی را دارند که نوشتههای معمولی خود را به نوشتههایی الهامبخش و جذاب برای مخاطبانشان تبدیل کنند. اولین گام در این راه به وجود آوردن یک مدل ذهنی مناسب است.
مدیریت سایت
ما در اینجا ۱۰ اصل از اصول مهم نویسندگی را ارائه میکنیم که برای ایجاد مدل ذهنی مناسب و در شروع کار نوشتن میتواند مؤثر واقع شود.
این کلمات هستند که ما را به دیگران میشناسانند؛ بنابراین باید دامنه واژگان خودمان را توسعه داده و در به کار بردن واژهها حساس باشیم. لازمه این امر به کار بردن مناسبترین واژهها در موقعیتهای خاص است.
۳. نوشتن ابزار عادی نیست
نوشتن یک ابزار قدرت است که شما باید قادر باشید به بهترین و کارآمدترین نحو ممکن از آن استفاده کنید؛ بنابراین توانایی نوشتن را دستکم نگرفته و تا میتوانید آن را تقویت نمایید تا در دنیای امروز صاحب بیشترین قدرت شوید.
۴. رمز تبدیلشدن به یک نویسنده خوب، مولد بودن است
به عبارت سادهتر رمز تبدیلشدن به یک نویسنده بهتر این است که بیشتر بنویسیم. تنها با نوشتن و تمرین و تکرار زیاد است که میتوان به یک نویسنده کاربلد و قهار تبدیل شد؛ بنابراین از هر فرصتی برای نوشتن استفاده کنید.
۵. رعایت قواعد درست نویسی و داشتن صبر و حوصله
برای بهتر نوشتن لازم است که علاوه بر تبدیل نوشتن به یک عادت روزانه و یادگیری قوانین و قواعد درستنویسی، صبر و حوصله کافی هم داشته باشیم.
هیچکس شما را به خاطر بیشازحد ساده نوشتن مطالب و مفاهیم برای فهم بهتر و سادهتر مخاطب، سرزنش نخواهد کرد؛ بنابراین تا میتوانید متن نوشتهتان را ساده بنویسید و پیامتان را به واضحترین شیوه ممکن به مخاطب منتقل کنید.
۷. خواننده را احمق فرض نکنید
هنگام نوشتن فرض کنید خواننده چیزی نمیداند ولی یادتان باشد که او را احمق فرض نکنید.
۸. استفاده از کلیشه ممنوع
تا حد ممکن از به کار بردن حرفهای کلیشهای و اصطلاحات خاص در نوشتههایتان خودداری کنید و اگر مجبور به استفاده از این موارد در متنتان شدید، آن را بسیار محدود نمایید.
۹. جدی گرفتن مرحله بازنویسی
نبایستی پیشنویس اولیه بد، باعث انتشار مطالب نامناسب و غیراستاندارد شود. بلکه تهیه پیشنویس بخش ضروری فرایند نوشتن یک متن عالی است؛ بنابراین کیفیت پیشنویس نقشی در کیفیت نوشته نهایی ندارد و آنچه مهم است مهارت و توانایی نویسنده در ویرایش متن خود است.
همه افرادی که شما فکر میکنید نویسنده خوبی هستند، پیشنویسهای وحشتناکی دارند؛ اما رمز کار آنها این است: آنها بهترین ویراستار کارهای خودشان هستند.
ویرایش کردن فقط شامل اصلاحات گرامری نمیباشد بلکه علاوه بر آن، شامل اصلاح ساختار متن بهمنظور ارائه پیامی واضح و روشن به مخاطبان نیز است.
۱۰. پیوسته بنویسید
سعی کنید پیوسته بنویسید و در میانه نوشتن یک متن، وقفه ایجاد نکنید، در غیر این صورت از کیفیت نوشتهتان کاسته خواهد شد. علاوه بر این تعیین مهلت مقرر، لازمه نویسندگی خوب و اثربخش است؛ بنابراین هنگام شروع به کار، مهلتی برای اتمام کارتان تعیین کنید.
تعریف تو از زندگی هیچ ربطی به زندگی هیچکس دیگر ندارد.
این را به یاد داشته باش و آنگاه زندگی همچون یک راز عظیم احساس خواهد شد.
پرسیدی که چرا سیاست بازها اینهمه بی رحم هستند:
آنان بی رحم هستند چون احمق هستند.
حماقت همیشه سایه ای دارد که بی رحمی است.
هرچه هوشمند تر باشی، کمتر بی رحم هستی.
انسان واقعاٌ هوشمند نمی تواند هیچ بی رحمی داشته باشد، غیرممکن است.
او فقط می تواند عشق و مهربانی داشته باشد.
انسان احمق باید بی رحم باشد، زیرا این تنها راهی است که او فکر می کند بتواند برنده شود.
انسان هوشمند خواهشی برای برنده شدن ندارد، انسان هوشمند پیشاپیش در هوشمندی خودش برنده هست. انسان هوشمند پیشاپیش در هوشمندی خودش برتر هست، نیازی ندارد که برای آن به رقابت بپردازد. انسان احمق باید پیوسته در رقابت باشد.
و چون احمق است نمی تواند به هوشمندی خودش تکیه کند، باید به چیز دیگری تکیه زند:
روزی باز پادشاهی از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پیرزن فرتوتی که مشغول پختن نان بود روی آورد. پیرزن که آن باز زیبا را دید فورا پاهای حیوان را بست، بال هایش را کوتاه کرد، ناخن هایش را برید و کاه را به عنوان غذا جلوی او گذاشت. سپس شروع کرد به دلسوزی برای حیوان و گفت: ای حیوان بیچاره! تو در دست مردم ناشایست گرفتار بودی که ناخن های تو را رها کردند که تا این اندازه دراز شده است؟
پادشاه تا آخر روز در جستجوی باز خویش می گشت تا گذارش به خانه محقر پیرزن افتاد و باز زیبا را در میان گرد و غبار و دود مشاهده کرد. با دیدن این منظره شروع به ناله و گریستن کرد و گفت: این است سزای مثل تو حیوانی که از قصر پادشاهی به خانه محقر پیرزنی فرار کند.
اول شروع به لذت بردن از خود کنید. اول به خود عشق بورزید.
اول چنان بطور اساسی شاد شوید که اگر هیچکس هم نیامد، مهم نباشد، شما لبریز و سرشار هستید.
اگر هیچکس درِ شما را نزد، کاملا خوب است. شما احساس فقدان کسی را نمیکنید. شما در انتظار کسی نیستید که بیاید و بر در شما بکوبد. شما در خانه هستید. و آنگاه که با خود به صلح و هماهنگی رسیدید و عشق را در درون خود یافتید ،