سال گذشته شوهر کارل در یک حادثهی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصلهی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و رانندهی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد.
سال گذشته شوهر کارل در یک حادثهی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصلهی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و رانندهی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد.
الان وقت این است که عشق و محبت را منتشر کنی،وقتی مرگ ما را لمس میکند، در تجربههایی شبیه مثل فروریختن پلاسکو؛سوختن سانچی، زلزله ویا تظاهرات اخیر...این تماشای مرگ دیگری ما را به یاد بی دفاعی خویش برابر مرگ میاندازد و بعد ترسی ناخوداگاه ما را در برمیگیرد.
ما نمیتوانیم از مرگ بگریزیم پس ناچار به جستجوی چیزی یا کسی برای جنگیدن و ابراز خشم بر میآییم.
این همه پرخاشگری در فضای واقعی و مجازی طی روزهای اخیر نشان دهنده ی ترسیدن ماست.
اگر فکر کنی افسرده ای ، افسرده می مانی. اگر فکر کنی ناشادی ، ناشاد می مانی. این فقط چرخش در تفکر است. اگر تصمیم بگیری شاد باشی ، می توانی شاد شوی.
مردم فکر می کنند به این خاطر خوشحال نیستند که دلیلی برای ناراحتی شان وجود دارد.
واقعیت درست برعکس است :
شخصی بود که تمام زندگیاش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه میگفتند به بهشت رفتهاست. آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت میرفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود.
استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه میداد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسایی نمیخواهد، هرکس به آنجا برسد میتواند وارد شود.
آنها می گفتند که چون من با نارضایتی پای سفره عقد نشسته و پرویز را نفرین کرده ام، چنین سرنوشتی برایش رقم خورده و فوت کرده است، پس از مرگ او به تمامی روزگارم سیاه اندر سیاه شد و اطرافیانم هیچگاه نمی گذاشتند که آب خوش از گلویم پایین برود.
وقتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می بازند، یکی از بزرگترین پارادوکس های زندگی اتفاق می افتد،
مردها همیشه به بهانهی مردانگیشان،اشک هایشان را حتی در بدترین لحظات زندگی خود قورت میدادند.انگار که این کار واقعیت را تغییر میداد.به هر حال اشک ریختن حال انسان را بهتر میکند.مغز را میشوید و اندوه را از بین میبرد.
دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسیار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نیاورد و نزد پدر از آموزگار شکوه کرد.
شاه ، آموزگار را طلبید و به او گفت : ((پسران مردم را آنقدر نمى زنى که پسرم را مى زنى ، علتش چیست ؟ ))
آموزگار گفت : به این علت که همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص ، باید سنجیده و پخته سخن گویند و کار شایسته کنند، کار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند، ولى براى کار و سخن شاهان اعتبار مى دهند، و از آن پیروى مى کنند، و به کار و سخن سایر مردم ، اعتبار نمى دهند.
گویند که در بنى اسرائیل، عابدى بود به نام برصیصا که سال ها عبادت مى کرد و مشهور شد و مردم بیماران خود را براى شفا و درمان نزد او مى آوردند.
تا این که روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شیطان او را وسوسه کرد و او به آن زن تجاوز کرد. سپس او را کشت و در بیابان دفن کرد. برادران زن فهمیدند و مسئله شایع شد و عابد از موقعیّت خود سرنگون گشت.
برای پیدا شدن گم شده حتی اگر انسان هم باشد این ذکر را زیاد بگویید:
«أصْبَحْتُ فی أمانِ اللهِ. أمْسَیْتُ فی جِوارِ اللهِ»
درزندگیت موفق نیستی؟ بگو:
وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ سوره هود ایه ۸۸