روزی در یکی از اتاق‌های گالری تیت ایستاده بودیم. الیسون کمی از وزنش را روی من انداخته بود و دست‌دردستم با حالت بچگانه‌ ای انگار آب‌نبات به دهانش به تابلویی از رنوآر نگاه می‌کرد. یک‌آن احساس کردم ما یک بدن‌ایم، یک آدم و اگر همان لحظه ناپدید شود نیمی از وجودم را گم کرده‌ام. حسی هولناک و مرگ‌آسا که هر کس کم‌تر از من حسابگر و خودخواه، به‌راحتی درک می‌کرد نامش عشق است. من فکر کردم هوس است. "

 

 

#مجوس

 

#پیمان_خاکسار

 

#نشر_چشمه

منبع : هوش_شنوا

http://hosheshenava.ir/p/167