یکی از شاهان جهود در صدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را به طور کامل نابود کند. از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت، سجده آرند. هرکس که فرمان او را می نیوشد از کام آتش می جست و الا در آتش می خست.

ماموران شاه بیدادگر، زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند. زن از سجده بر آن بت، سر باز زد. برای آنکه مادر را به این امر تسلیم سازند، طفل را به کام آتش فرستادند. نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگر گوشه اش بر بت سجده آرد که طفل در میان آتش بانگ آورد که: مادرا، دل قوی دار که آتش، اثری در من ندارد بلکه همچون آبی سرد است! وقتی که سایر عیسویان این سخن را شنیدند، پروانه وار خود را به آتش زدند و به درون آن جستند و در میان آتش دریافتند که گزندی به آنان نمی رسد. شاه نادان از سر خشم و غضب بر آتش، نهیب زد که چرا نمی سوزانی؟! ولی آتش پاسخ داد که من مامور خدا هستم نه تو! زمانی به من امر می کند بسوزان، بیدرنگ می سوزانم و زمانی هم امر می کند که سرد و سازگار باش، من نیز چنین می شوم. من در واقع سگ درگاه حق هستم. برای او پارس میکنم و برای او دم می جنبانم.

در این لحظه زبانه های بلند آتش به سوی شاه، دامن گشود و او و مامورانش را به کام خود در کشید.

مولانا در این حکایت مطابق مشرب اشعری عقیده دارد که طبایع اشیاء مستقیما مستند است به مشیت الهی. از اینرو اگر مقتضی ببیند طبع سوزندگی را از آتش می گیرد بی آنکه شعله آن خاموش شود. اما باید دقت داشت که مولانا نمی گوید معلول بدون علت یافت می شود، بل می گوید تخلف به معلول از علت امری جایز است یعنی گاه ممکن است که علت تامه موجود باشد. ولی معلول در پی آن حادث نشود. چنانکه وقتی شاه جبار دید که آتش ، مومنان مسیحی را نمی سوزاند. بر آتش نهیب زد که چرا نمی سوزانی؟! و آتش گفت من مطیع امر حقم. اگر بگوید بسوزان، می سوزانم. و اگر بگوید نسوزان نمی سوزانم.

 

 #مثنوی_معنوی_مولانا

 

عنوان: آتش و پادشاه کافر

منبع: هوش شنوا